♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
شبی پسرک یک برگ کاغذ به مادرش داد
مادر آن را گرفت و با صدای بلند خواند
او با خط بچگانه نوشته بود: کوتاه کردن چمن باغچه ۵ دلار
مرتب کردن اتاق خوابم ۱ دلار
بیرون بردن زباله ها ۲دلار
نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم ۶ دلار
جمع بدهی شما به من ۱۴دلار
مادر به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد.لحظه ای خاطراتش را مرور کرد
سپس قلم را برداشت و پشت برگه ی صورتحساب نوشت:
بابت سختی ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
بابت غذا نظاقت تو و اسباب بازی هایت هیچ
و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است
وقتی پسرک آنچه را که مادرش نوشته بود خواند با چشمان پر از اشک
به چشمان مادر نگاه کرد و گفت: مامان دوستت دارم
و زیر صورتحساب نوشت: قبلآ به طور کامل پرداخت شده
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥